نماز در نسل دیجیتال؛ از چالشهای درونی تا الهامهای کودکانه «کیمیا»
مهر، گروه استانها، رقیه رحمتیراد: نماز به عنوان یک اصل واجب، در تار و پود زندگی شخصی هر عضو از جامعه نقش بسته و همچون رشته حیاتبخشی که سراسر وجود فرد را در بر گرفته، بر هم ابعاد زندگی وی تأثیرگذار است. اگرچه برای برخی از افراد رخنههایی از قلب تا سجاده افتاده است اما […]
مهر، گروه استانها، رقیه رحمتیراد: نماز به عنوان یک اصل واجب، در تار و پود زندگی شخصی هر عضو از جامعه نقش بسته و همچون رشته حیاتبخشی که سراسر وجود فرد را در بر گرفته، بر هم ابعاد زندگی وی تأثیرگذار است.
اگرچه برای برخی از افراد رخنههایی از قلب تا سجاده افتاده است اما تداوم نماز و عبادت امری حیاتی است. زیبایی این مسیر در همین است که با وجود تمام ناملایمات درونی، انسان سجاده را میگستراند، دستانش را به دعا برمیدارد و قلب شکستهاش را پیشگاه خداوند میگشاید.
در دنیایی که فضای مجازی و برنامههای تبلیغاتی دشمن تلاش میکند جوانان و نوجوانان را از اموری مانند نماز دور کند، هنوز صفوف بههم پیوسته نماز در مساجد، نگاه خاکیان را به افلاکیان گره میزند. هرچند نهادهای مذهبی از کمرنگ شدن معنویت در میان جوانان نگرانند اما تجربههای شخصی کودکانی مانند «کیمیا» از بیرجند، پرسشهایی درباره شیوههای انتقال ارزشها به نسل جدید ایجاد میکند.
یک تجربه شخصی در دنیای ارتباطات
«کیمیا براتی» دختر ۹ ساله بیرجندی است که از هفت سالگی نماز را در کنار ربنای دستان مادرش آموخته و قبل از رسیدن به سن تکلیف، با مهر و سجاده انس گرفته است. حالا کیمیا نه تنها رازهای سر به مهر زیادی با خدا دارد و بلکه خود الگویی برای دو خواهر کوچکتر از خودش است.
میتوان این تصویر به ظاهر آرمانی، اما واقعی زندگی کیمیا، در مرکز بحثهای داغ جامعهشناختی و مذهبی امروز قرار داد. چراکه پژوهشهای کارشناسان از کاهش حضور جوانان در مساجد سخن میگویند و نهادهای دینی از تأثیر فضای مجازی و تغییر سبک زندگی بر کاهش توجه نوجوانان به فرایض دینی ابراز نگرانی میکنند.
نیمروزی را با وی هم صحبت میشویم تا دلتنگیها، دلخوشیها و موفقیتهایش را مشق کنیم.
تجربه اولین نماز
ساعت حوالی ۱۷ عصر میچرخد. مهمان خانه کیمیا، همان دختر چشمعسلی میشویم. با فشردن زنگ، قامت ریز جثهاش در چهارچوب نمایان میشود. خندههای ریزنقشی دارد و ما را با داخل هدایت میکند.
آرام و باوقار در گوشهای مینشیند. تسبیح سفید بزرگ با دانههای کوچک در بین انگشتان ظریفش جا خوش کرده و با هر عبور آرام دانههای صیقلی از میان انگشتانش، گویی نجوایی آرام در فضای ساکن اتاق میپیچید.
صحبتمان با تجربه اولین نماز آغاز میشود. سرش را به نشانه خجالت پایین میاندازد و با تنفسی کوتاه شروع میکند: از وقتی به خاطر دارم، صدای اذان که میشد، مادر و خواهر بزرگم چادر به سر کرده و در گوشهای مناجات میکردند. دلیلش را نمیدانستم اما مادرم همیشه میگفت دقایقی را با خدا صحبت میکند.
نگاهش به قاب عکس روی دیوار خیره میشود. گویی به عمق خاطرات سفر کرده و میگوید: ۶ ساله بودم که دلم برای حرم امام رضا (ع) تنگ شده بود و شرایطمان اجازه سفر نمیداد. مؤذن، اذان مغرب را میداد که سجادهای پهن کردم تا آرزویم را از خدا بخواهم.
هدیه زیارت در نماز
حلقهای از اشک چشمانش را میپوشاند. با صدایی لرزان اما با وقار ادامه میدهد: از خدا زیارت خواستم. با ارکان نماز آشنایی نداشتم و نمازم را در قنوت و سجده خلاصه کردم. اما دلم حسابی تنگ بود.
نفس عمیقی میکشد و میگوید: هنوز یک هفته نگذشته بود که به مشهد رفتیم. من معتقدم خدا، این زیارت را به من هدیه داده بود.
با گلهای لباسش بازی میکند و میگوید: از همان روز، کنار مادرم نماز خواندن را تمرین میکردم تا بتوانم بهتر با خدا حرف بزنم. هرچند مادرم میگفت با زبان و بیان خودت هم صحبت کنی، خدا قبول میکند. اما دوست داشتم در چهارچوب خودش نماز بخوانم.
خنده شیرینی بر لب دارد و میگوید: هفت سالگی نماز را کامل یاد گرفتم. به غیر از نمازهای یومیه، هر موقع دلم میگیرد، نماز میخوانم. تمام خواستههایم را تنها از خدا میخواهم و میدانم خدا به صحبتم گوش میدهد.
از سرگرمیهایش میپرسم. اشارهای به دستبند مهرهای دست خواهرش میکند و میگوید: دستنبد و گردنبند درست میکنم. نقاشی میکشم و گاهی با سه خواهرم بازی میکنم.
نجوای کودکانه با خدا
پیرامون نماز اول صبح برای یک نوجوان میپرسم. نگاهی عمیق به مادرش میکند. لبخندی میزند و میگوید: نماز صبح را خیلی دوست دارم چون پرندهها رو هم همزمان با من خدا رو صدا میزنند.
از صحبتهایش لذت میبرم. صحبتم را رابطه شخصیاش با خدا سوق میدهم. بیدرنگ میگوید: مادربزرگم موقع نماز انگار دارد با عکسها حرف میزند. من هم دوست دارم مثل او با خدا راحت باشم. گاهی تو سجده گریه میکنم، ولی نه از ناراحتی… از اینکه یه رازدار دارم که همه حرفهایم را گوش میدهد.
صدایش رساتر میشود و میافزاید: وقتی سجده میکنم، حس میکنم خدا گوشش به من نزدیکتر هست. دلم میخواهد به وقت نماز لباس تمیز و قشنگ بپوشم چون به مهمانی خدا میروم.
خنده زیرکی میکند و میگوید: یک بار موقع تب شدید نماز خواندم… بعدش فکر کردم خدا دستش را روی پیشانیام گذاشته. آن شب راحت خوابیدم.
آداب حضور
صحبتمان گل کرده است. صدای مؤذن از مسجد محل به گوش میرسد. با صدای اذان انگار زمان میایستد، دنیای بچگیاش را رها میکند و پا به آستانهای میگذارد که بوی عطر مسئولیت میدهد. سایههای بازیگوش دیروز، حالا در نور طلایی نماز مغرب حل میشوند. دفتر نقاشی را میبندد. وضو میگیرد و به نماز میایستد. قامت ظریفش در میان چادر سفید با گلهایی قرمز، بسیار دیدنی میکند. انگار در هر رکوع و سجود، بالهایی به آرزوهای پاکش میدهد. گویی نماز برایش یک عادت معمولی نیست، بلکه قلب کوچکش با هر اذان میتپد.
به راستی که عشق به خدا و عمل به فرامین الهی، محدودیت سنی نمیشناسد. هرچند مثال کیمیا، دختربچههای زیادی هستند که در مسیر عشقی خدایی گام برداشتهاند اما گفتیم و نوشتیم بگویم میشود در کوچکی هم بزرگ زیست.
داستان کیمیا براتی در بیرجند، به جای ارائه یک نسخه واحد، سؤالی را پیش روی ما میگذارد. در دنیای امروز، چگونه میتوانیم فضاهایی ایجاد کنیم که کودکان نه از روی اجبار، که از سر کشش و کنجکاوی، با میراث معنوی خود آشنا شوند؟ پاسخی که ممکن است نه در تبلیغات مذهبی سنتی، که در گفتوگو، هنر و روابط انسانی عمیقتر نهفته باشد. آینده رابطه نسل جدید با مفاهیمی مانند نماز، بیش از هر چیز به درک همین ظرافتها بستگی دارد.
آنچه کارشناسان میگویند
یک کارشناس کودک در این خصوص میگوید: تجربه مثبت کودکان از عبادت، اغلب ریشه در تقلید عاطفی و دریافت محبت غیرمشروط دارد.
زهرا فرزانه ادامه میدهد: وقتی کودک ببیند والدینش در حال نماز به آرامش میرسند، نه از روی اجبار، بلکه به دنبال ایجاد همان ارتباط و آرامش خواهد بود.
وی با بیان اینکه اما اگر نماز به ابزاری برای تنبیه یا مقایسه تبدیل شود، نتیجه معکوس خواهد داشت، میافزاید: وظیفه والدین ایجاد فضایی امن است که کودک بدون احساس اجبار یا ترس از قضاوت، بتواند تصمیم بگیرد.
دیدگاهتان را بنویسید