جنگ نامرئی کریدورها؛ ایران میان سایه تهدید و بازآفرینی جایگاه راهبردی
خبرگزاری مهر، گروه بین الملل: قرن بیستویکم را میتوان نقطه عطفی در تحولات ژئوپلیتیک و بازتعریف الگوهای منازعه دانست. در این عصر، منطق جنگ بهطور بنیادین تغییر کرده است: رقابت میان قدرتها الزاماً در میدانهای نبرد سخت و برخورد مستقیم ارتشها جریان نمییابد، بلکه در عرصههای به ظاهر نرمتری چون اقتصاد، زیرساخت، شبکههای ترابری، فناوری […]
خبرگزاری مهر، گروه بین الملل: قرن بیستویکم را میتوان نقطه عطفی در تحولات ژئوپلیتیک و بازتعریف الگوهای منازعه دانست. در این عصر، منطق جنگ بهطور بنیادین تغییر کرده است: رقابت میان قدرتها الزاماً در میدانهای نبرد سخت و برخورد مستقیم ارتشها جریان نمییابد، بلکه در عرصههای به ظاهر نرمتری چون اقتصاد، زیرساخت، شبکههای ترابری، فناوری و حتی معنا و هویت تمدنی پیگیری میشود. در چنین بستر تحولیافتهای، پدیدهای که امروزه با عنوان «جنگ کریدورها» شناخته میشود، بهمثابه مصداق بارز این تغییر پارادایم مطرح است.
کریدورها دیگر صرفاً مسیرهای حملونقل جادهای یا ریلی محسوب نمیشوند، بلکه به ستون فقرات نظم نوین جهانی بدل شدهاند. هر مسیر ترانزیتی، در مقام یک «خط حیات»، نهتنها تعیین میکند انرژی و کالاها از کدام جغرافیا عبور کنند، بلکه بهطور مستقیم موقعیت ژئوپلیتیک کشورها را بازتعریف میسازد و در عین حال بستر جریان فرهنگی، اجتماعی و هویتی ملتها را نیز شکل میدهد. به بیان دیگر، کریدورها همزمان ۳ حوزه کلیدی را تحت تأثیر قرار میدهند: قدرت سخت و کنترل جغرافیای سیاسی، قدرت اقتصادی و تولید ثروت، و قدرت نرم و بازآفرینی روایتهای تمدنی. بر همین اساس، میتوان استدلال کرد که جنگ کریدورها «جنگ قرن بیستویکم» است؛ جنگی که در آن بازیگران به جای تبادل آتش در میدانهای نبرد، مسیر تبادل کالا، انرژی و فرهنگ را کنترل و مدیریت میکنند. برنده این منازعه الزاماً قدرتی با بزرگترین ارتش یا منابع طبیعی نیست، بلکه بازیگری است که بتواند کریدورها را از سطح صرفاً ترانزیتی به سطح راهبردی – تمدنی ارتقا دهد و از آنها بهعنوان اهرمی برای طراحی نظم آینده بهره گیرد.
ایران و قفقاز؛ نقطه اتصال یا میدان حذف؟
در این میدان، جایگاه ایران بهویژه حساس و تعیینکننده است. شمال ایران و قفقاز جنوبی نه تنها دروازه طبیعی اتصال آسیای مرکزی به خلیج فارس و دریای عمان محسوب میشوند، بلکه مسیرهای جایگزین نیز میتوانند موقعیت ژئوپلیتیک ایران را تضعیف کنند. پروژههایی همچون کریدور زنگزور که ترکیه و آذربایجان با حمایت برخی قدرتهای غربی دنبال میکنند، تهدیدی برای حذف ایران از معادلات قفقاز جنوبی و اتصال مستقیم باکو به نخجوان و سپس آنکارا است.
در مقابل، پیشنهاد ایران برای «کریدور ارس» نه فقط راهکاری برای حفظ مرزهای استراتژیک با ارمنستان است، بلکه ابزاری برای تثبیت موقعیت ایران در شریان شمال جنوب و جلوگیری از محاصره ژئوپلیتیکی نیز به شمار میرود. همزمان، طرحهای کلانی چون «کریدور میانه» که با هدف دور زدن ایران و روسیه طراحی شده، و نیز ابتکار «کریدور شمال – جنوب» که میتواند ایران را به روسیه و اروپا پیوند دهد، تصویری چندلایه از میدان رقابت ترانزیتی غرب آسیا ارائه میدهند. این وضعیت شطرنجی پیچیده، ایران را با پرسشی اساسی مواجه کرده است: اینکه آیا ایران میتواند با سرمایهگذاری، دیپلماسی و بازتعریف نقش تمدنی خود، از این جنگ بهعنوان فرصت استفاده کند، یا در صورت غفلت، به حاشیه رانده خواهد شد؟
پاسخ به این پرسش از منظر راهبردی اهمیت ویژهای دارد، چراکه جنگ کریدورها را میتوان نوعی «جنگ راهبردی غیرخطی» در نظر گرفت و در این صحنه، موقعیت ایران از اهمیت کلیدی برخوردار است. اگرچه در نقطه اتصال شمال، جنوب، شرق و غرب قرار دارد و میتواند به هستهای تعیینکننده در جریانهای ترانزیتی و فرهنگی تبدیل شود، اما این جایگاه بدون برنامهریزی راهبردی و مدیریت چندلایه میتواند زمینه تهدید و نه فرصت برای امنیت ملی را فراهم کند. از منظر تحلیلی، این جنگ شامل سه لایه مکمل و در عین حال تعیینکننده است: ۱. لایه ژئوپلیتیک؛ ۲. لایه ژئواکونومیک و ۳. لایه ژئوتمدنی.
لایه ژئوپلیتیک؛ کریدورها و معماری نوین قدرت
در سطح ژئوپلیتیک، جنگ کریدورها را باید نه صرفاً رقابت بر سر مسیرهای ترانزیتی، بلکه تلاشی برای «مهندسی دوباره نقشه قدرت» تلقی کرد. راهها و خطوط ارتباطی در جهان امروز دیگر تنها نقش کانالهای انتقال کالا یا انرژی را ایفا نمیکنند؛ بلکه هر کریدور جدید همچون ابزاری است برای تغییر در «هندسه نفوذ»، جابهجایی کانونهای قدرت و بازتعریف جایگاه بازیگران در سلسلهمراتب منطقهای. به بیان دیگر، هر گذرگاه تازهای که فعال میشود، مرزهای ژئوپلیتیک را بهگونهای نرم و تدریجی جابهجا میکند، بیآنکه لزوماً جنگی کلاسیک رخ دهد. در این چارچوب، پروژههایی نظیر «کریدور زنگزور» را باید در مقیاسی فراتر از یک طرح زیرساختی دید.
این مسیر اگر محقق شود، قفقاز جنوبی را بهطور مستقیم به آناتولی و اروپا متصل میکند، بدون آنکه ایران نقشی در این زنجیره ایفا کند. معنای این امر آن است که ایران نهتنها بخشی از موقعیت ترانزیتی خود را از دست میدهد، بلکه مهمتر از آن، از نقش میانجی جغرافیایی به حاشیهنشین ژئوپلیتیک تنزل مییابد. در مقابل، «کریدور ارس» برای تهران تنها یک خط ارتباطی نیست، بلکه ابزاری برای حفظ پیوند با ارمنستان، ممانعت از انسجام کامل محور پانترکی و تثبیت موقعیت ژئوپلیتیک در قفقاز است.
از این زاویه، جنگ کریدورها در حقیقت «جنگ بر سر موقعیت» است: کدام کشور «گره اتصال» میشود و کدام کشور به «نقطه انقطاع» بدل خواهد شد. کشورها از طریق کنترل کریدورها در پی خلق عمق راهبردی و افزایش ضریب امنیت ملی خود هستند. برای ایران، این وضعیت اهمیتی دوچندان دارد؛ زیرا موقعیت جغرافیاییاش در چهارراه شمال–جنوب و شرق–غرب بهطور مستقیم با بقا، امنیت ملی و نقش تاریخیاش بهعنوان میانجی تمدنی پیوند خورده است. هرگونه حذف یا تضعیف ایران در این معادله، صرفاً یک عقبنشینی اقتصادی یا تجاری نیست، بلکه به معنای کاستن از ظرفیت ژئوپلیتیک ایران در معادلات منطقهای و جهانی خواهد بود.
لایه ژئواکونومیک؛ شریانهای ثروت و آینده توسعه
اما لایه دوم جنگ کریدورها، بُعد ژئواکونومیک آن است. در جهانی که اقتصاد جهانی بهسرعت بهسوی منطقهگرایی و زنجیرههای کوتاهتر تأمین پیش میرود، کشورهایی که بتوانند خود را بهعنوان مسیر اصلی ترانزیت معرفی کنند، به «گرههای ثروت» مبدل میشوند. کریدورها یعنی جریان سرمایه، انرژی، کالا و خدمات، و در نتیجه تولید ثروت و اشتغال. پروژههایی مانند کریدور میانه، دقیقاً با هدف دور زدن ایران و روسیه طراحی شدهاند تا بخش بزرگی از این ثروت به سمت ترکیه و آسیای میانه هدایت شود.
در برابر، کریدور شمال–جنوب که ایران محور آن است، میتواند ایران را به پل تجاری هند، روسیه و اروپا تبدیل کند و صدها میلیارد دلار ارزش افزوده ایجاد کند. اما نکته کلیدی این است: اگر ایران صرفاً در سطح ژئوپلیتیک باقی بماند و نتواند در سطح ژئواکونومیک سرمایهگذاری زیرساختی، نوسازی لجستیکی و دیپلماسی اقتصادی فعال داشته باشد، موقعیت جغرافیاییاش به یک مزیت بالقوه بیثمر بدل خواهد شد. به عبارت دیگر، ژئوپلیتیک بدون ژئواکونومیک، محکوم به زوال است.
لایه ژئوتمدنی؛ بازی بزرگتر از ریل و جاده
در این میان، یکی از ابعاد مغفول در ادبیات مربوط به «جنگ کریدورها»، بعد تمدنی این رقابتهاست که از قضا عمیقترین لایه این جنگ نیز به شمار میرود. کریدورها را نمیتوان صرفاً بهعنوان مسیرهای حملونقل یا انتقال انرژی و کالا تقلیل داد. این مسیرها در واقع حامل زبان، دین، فرهنگ، نمادها و الگوهای هویتی هستند و میتوان آنها را بهمنزله رگهای حیاتی یک پیکره تمدنی تلقی کرد. قدرتی که بتواند این شریانها را در اختیار گیرد، در عمل جریان حیاتی تمدنی را به پیکره خود تزریق کرده و دیگران را در موقعیت انفعال و ایستایی قرار میدهد.
از این منظر، تجربه تاریخی ایران نشان میدهد که قدرت این سرزمین زمانی در اوج بوده است که توانسته نقش حلقه اتصال تمدنی را ایفا کند. در دوران جاده ابریشم و نیز شبکه کاروانراههای اسلامی، ایران نه فقط یک محور تجاری، بلکه یک کانون تمدنی و هویتی بود که تبادل کالا را با انتقال معنا، هنر، دین و دانش تلفیق میکرد.
واقعیت این است که کریدورها همواره بیش از کالا، حامل فرهنگ، روایت و نرمافزار تمدنی بودهاند. به همین دلیل است که راه ابریشم تاریخی نه تنها تبادل ادویه و ابریشم، بلکه انتقال اسلام، بودیسم، هنر ایرانی، خوشنویسی چینی و موسیقی آسیای مرکزی را تسهیل میکرد. امروز نیز هر کریدور جدید، یک طرح تمدنی را بازنمایی میکند و قدرتی که بتواند آن را در چارچوب یک شبکه فرهنگی–تمدنی بازتعریف کند، عملاً آینده نفوذ نرم و هویت منطقهای را به سود خود سامان خواهد داد.
نمونههای معاصر این واقعیت را میتوان در پروژههای دیگر بازیگران مشاهده کرد. ترکیه کریدور زنگزور را نه تنها بهعنوان یک مسیر بازرگانی کوتاهتر میان باکو و آنکارا، بلکه بهمنزله بخشی از طرح کلان «جهان ترک» دنبال میکند؛ ایدهای که با اتکا به پیوندهای زبانی، قومی و فرهنگی، میکوشد یک حوزه تمدنی مشترک از آناتولی تا آسیای میانه ایجاد نماید. چین در قالب ابتکار «یک کمربند–یک جاده» نیز فراتر از تجارت، در پی بازتولید هژمونی تمدنی خویش است؛ زیرا هر بندر، راهآهن و مرکز لجستیکی در این طرح، به نقطهای برای گسترش زبان، فرهنگ و ارزشهای چینی تبدیل میشود. روسیه نیز از رهگذر «اتحادیه اقتصادی اوراسیا» در تلاش است تا تداوم حوزه تمدنی–تاریخی خود را بهویژه در قالب شبکههای انرژی و حملونقل بازسازی کند.
اگر کریدور ارس یا شمال–جنوب نه تنها بهعنوان مسیر ترانزیتی، بلکه بهمثابه شریان تمدنی معرفی میشد، ایران میتوانست از رهگذر آن جایگاه هویتی و راهبردی برتری خلق کند. همانگونه که جاده ابریشم در گذشته ایران را به «قلب تمدنی» منطقه بدل کرد، کریدورهای امروز نیز میتوانند چنین نقشی ایفا کنند، مشروط بر اینکه صرفاً در سطح زیرساختی باقی نمانند.
فعال شدن کریدور زنگزور و به حاشیه رانده شدن ارس، در واقع به معنای شکلگیری اتصال کامل جهان ترک از دریای خزر تا آناتولی بدون نیاز به ایران است؛ رخدادی که به تدریج ایران را از یک پیوند تمدنی مهم کنار میگذارد. به همین ترتیب، اگر کریدور میانه جایگزین کریدور شمال جنوب شود، ایران نه تنها درآمد ترانزیتی را از دست میدهد، بلکه در شکلگیری یک شبکه فرهنگی اقتصادی میان چین، آسیای میانه و اروپا حذف خواهد شد. این حذف تمدنی خطرناکترین سناریو برای ایران است، زیرا موقعیت ژئوپلیتیک و هویت تاریخی آن را همزمان تضعیف میکند.
بر همین اساس، ایران نیازمند بازتعریف راهبرد تمدنی خود است. نخستین گام میتواند تبدیل کریدور ارس به «شریان تمدنی فلات ایران» باشد؛ مسیری که نه تنها کالا، بلکه تاریخ، زبان، دین و پیوندهای مشترک ملتها را منتقل نماید. در سطح کلانتر، طراحی یک «اتحادیه فلات ایران» یا بازتولید «حوزه تمدنی ایرانی» ضروری است؛ اتحادیهای که میتواند ارمنستان، آسیای میانه، افغانستان و بخشهایی از قفقاز جنوبی را در بر گیرد. چنین رهیافتی، ایران را از اسارت در رقابت سختافزاری صرف رها کرده و جایگاه نرمافزاری و راهبردی تازهای برای آن فراهم میسازد.
به عبارت دیگر، جنگ کریدورها را باید جنگ روایتها دانست. روایت ترکیه اتصال جهان ترک است؛ روایت چین، نظم نوین چینی از رهگذر کمربند–جاده؛ روایت روسیه، احیای اوراسیا.
چشمانداز؛ ایران و بازآفرینی هندسه تمدنی در جنگ کریدورها
چشمانداز آینده در گرو آن است که ایران کریدورها را به «ابزار بازآفرینی تمدنی» بدل کند، نه صرفاً پروژههای اقتصادی. این امر سه پیامد راهبردی دارد:
۱. ایران بهعنوان گره تمدنی، نه صرفاً جغرافیایی: اگر کریدورها تنها به ترانزیت کالا تقلیل یابند، ایران در رقابت با مسیرهای جایگزین بهراحتی دور زده خواهد شد. اما اگر ایران این گذرگاهها را به «شبکههای تمدنی» متصل کند – جایی که فرهنگ، زبان، هنر و تاریخ مشترک جریان یابند – هیچ بازیگر دیگری نمیتواند این جایگاه را بازتولید کند.
۲. گذار از منطق واکنشی به منطق طراحی: ایران باید از وضعیت «دفاع در برابر حذف» فراتر رفته و به «معمار مسیرها» بدل شود. این یعنی تعریف ابتکارهایی که مسیرها را نه صرفاً برای اتصال فیزیکی، بلکه برای خلق حوزه نفوذ پایدار تمدنی طراحی کند. بهجای آنکه منتظر بماند تا ترکیه یا چین مسیرها را تعریف کنند، ایران باید خود داستان بزرگتری را روایت کند که دیگران در آن ناگزیر از مشارکت باشند.
۳. ترکیب قدرت سخت و نرم در معماری آینده: هیچ لایهای بهتنهایی کافی نیست. جغرافیای ایران اگر بدون روایت تمدنی باشد، به یک موقعیت صرفاً تاکتیکی تقلیل مییابد. اقتصاد ایران اگر بدون پیوست فرهنگی و سیاسی بماند، در رقابت سرمایهمحور چین و غرب ناپدید میشود. اما اگر لایه ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک و تمدنی همافزا شوند، ایران میتواند یک مدل جدید قدرت منطقهای بسازد؛ مدلی که نه صرفاً با خطکشی مرزها، بلکه با خلق «فضای تمدنی مشترک» بر منطقه سلطه نرم و پایدار میآفریند.
به بیان دیگر، آینده جنگ کریدورها برای ایران در انتخاب میان دو مسیر خلاصه میشود: یا به کشوری بدل شود که دیگران مسیرهایش را تعیین میکنند و نهایتاً در معادلات به حاشیه رانده میشود، یا با بازآفرینی روایت تمدنی خود، این جنگ را به فرصت تبدیل کند و بهعنوان معمار هویت، قدرت و اقتصاد منطقهای در قرن بیستویکم ظهور یابد. ایران اگر بتواند کریدورها را از «راههای عبور» به «راههای تمدن» ارتقا دهد، نهتنها موقعیت ژئوپلیتیک خود را تثبیت کرده، بلکه آینده منطقه را بهگونهای طراحی خواهد کرد که بدون حضور آن هیچ معادلهای کامل نشود. این دقیقاً همان جایی است که جنگ کریدورها میتواند از تهدید، به سکوی پرش تمدنی ایران تبدیل شود.
سیده مهدیه قرشی؛ پژوهشگر مسائل سیاسی
دیدگاهتان را بنویسید