پروازی فراتر از آسمان

خبرگزاری مهرمجله مهر: امام‌جمعه اصفهان روزی درباره شهید عباس بابایی گفت: «من نمی‌توانم حق شهید عباس بابایی را آن‌طور که باید، ادا کنم؛ او بسیار بالاتر از چیزی بود که من می‌خواهم بگویم.» و این درست‌ترین جمله در وصف اوست. روایت زندگی عباس بابایی، روایتی است از زیستن به سبک آسمان؛ ساده اما زیبا. مردی که در اوج می‌زیست اما بر خاک راه می‌رفت.

خانه‌اش ساده، رفتارش بی‌تکلف و دلش سرشار از ایمان بود. در میانه جنگ، نه از مرگ هراس داشت و نه از دشواری‌ها می‌گریخت؛ بلکه با دلی آرام، مسئولیت‌ها را می‌پذیرفت و با لبخندی صادقانه، به یارانش امید می‌داد.

شهید بابایی نه‌فقط یک خلبان و فرمانده برجسته، که معلمی برای سبک زندگی بود. او نشان داد که می‌توان در اوج قدرت، متواضع بود؛ می‌توان در میانه شلوغی جهان، بی‌ادعا زیست؛ و می‌توان حتی در زمانه‌ی شهرت‌طلبی، گمنام ماند و ماندگار شد.

پروازی فراتر از آسمان

او در اوج قدرت، خودش را پنهان می‌کرد؛ موهایش را می‌تراشید، لباس ساده می‌پوشید و بی‌هیچ نشانی از مقام و رتبه، همراه سربازانش بود. نه برای اینکه دیده شود، بلکه برای اینکه بشنود، بفهمد و کنارشان بماند. او اعتقاد داشت شأن واقعی یک فرمانده، در نزدیکی با دل‌های هم‌رزمانش است نه در فاصله گرفتن از آن‌ها.

عباس بابایی سال‌هایی از دهه بیست سالگی‌اش را در غرب گذراند. در جایی که بسیاری از ما قصد داریم تا هویتی تازه برای خودمان دست و پا کنیم اما او بیش از همیشه به هویت اصیل خود چنگ زد و در دل «قلب آزادی»، خدا را یافت و با ایمان، وسوسه‌ها را پس زد. غربت برای او نه جغرافیا بلکه فاصله از خدا بود و او هرگز از خدا دور نشد.

فراتر از خلبانی و پرواز، شهید بابایی پدری مهربان بود. همان کسی که زمانی از پرواز باز می‌گشت تا در پس خستگی‌های مأموریت، همبازی کودکانش باشد و به آنها معانی راستین زندگی را بیاموزد. ذهنش انباشته از تصمیم‌های سنگین بود، اما وقتی کنار همسرش می‌نشست، جهانش در خانواده خلاصه می‌شد.

پروازی فراتر از آسمان

در دورانی که هیاهوی دنیا بسیاری را از مسیر اصلی منحرف می‌ساخت، او مقصد را گم نکرده بود. خوب می‌دانست برای چه آمده و قرار است کجا برود و در روزهایی که غرور، مثل سایه به دنبال آدم‌هاست، او هرچه بیشتر اوج می‌گرفت تواضعش از رتبه اش بیشتر می‌شد.

عباس بابایی، نه فقط یک خلبان ساده بلکه انسانی در حال تمرین رهایی بود و پرواز برایش تنها غوطه ور شدن در آسمان نبود بلکه بریدن از زمین بود. هر اوج، گامی به‌سوی نور، و هر بازگشت، فرصتی برای خدمت برایش فراهم می‌آورد.

اگر از او می‌پرسیدی چه چیزی در این دنیا می‌ماند، نه از مال می‌گفت، نه از قدرت و نه از مفاهیم سخت در دل مکاتب فلسفی بلکه با همان سادگی خاص خود، پاسخ می‌داد: «پاکی، صداقت، محبت به مردم، جان‌دادن در راه وطن و بندگی خداست که باقی می‌ماند.»

پروازی فراتر از آسمان

پانزدهم مرداد ۱۳۶۶، هم‌زمان با عید قربان، در سن ۳۷ سالگی، هنگام بازگشت از مأموریت شناسایی بر فراز خاک عراق، هواپیمای F-5 او هدف قرار گرفت و برای همیشه به بلندترین آسمان پر کشید. با رفتنش، نه‌فقط یک خلبان، بلکه یک انسان کامل، یک مرد مؤمن و یک سرباز واقعی ایران از میان ما رفت همانی که بارها این جملات ذکر زمانه‌اش بود که مکه‌ی من، این مرز و بوم است. مکه‌ی من، آب‌های گرم خلیج فارس و کشتی‌هایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند. تا امنیت برقرار نباشد، من نمی‌توانم خودم را راضی کنم. آنچه پس از شهادت عباس بابایی برایمان ماند، تنها خاطره‌ها نیست؛ بلکه میراثی اخلاقی، سرشار از ایمان، غیرت و مسئولیت پاسداری از کشور است.

یادش، در دل‌ها، زنده و جاودان باد.

لینک کوتاه مطلب
کپی شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *