ایران تسخیرناشدنی!
خبرگزاری مهر – مجله مهر: بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰، ایران هنوز چشم به خورشید نگشوده بود که حمله نیروهای متفقین به ایران آغاز شد. شب پیش از آن، رادیوی بیبیسی بیتی از شاهنامه را خوانده بود: «چو فردا برآید بلند آفتاب… من و گرز و میدان و افراسیاب». این بیت برای ایرانیان تنها یادآور حماسههای […]
خبرگزاری مهر – مجله مهر: بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰، ایران هنوز چشم به خورشید نگشوده بود که حمله نیروهای متفقین به ایران آغاز شد. شب پیش از آن، رادیوی بیبیسی بیتی از شاهنامه را خوانده بود: «چو فردا برآید بلند آفتاب… من و گرز و میدان و افراسیاب». این بیت برای ایرانیان تنها یادآور حماسههای فردوسی نبود؛ بلکه پیامی هشدارآمیز از آیندهای پر از آتش و هجوم بود. فردای آن روز، ایران ناچار شد در برابر یکی از سنگینترین یورشهای تاریخ معاصر خود قرار بگیرد. این آغاز، تنها مقدمهای بر روزهایی پرحادثه ای بود که تمامی ایران را درگیر کرد.
آتش بر فراز انزلی
صبح سوم شهریور، بندر انزلی که آن روزها «بندر پهلوی» نامیده میشد ناگهان زیر بمب باران شوروی لرزید. صدای هواپیماها آسمان را پر کرده بود و در چند لحظه، شهری آرام به دریایی از خون و آتش بدل شد. فریاد مردم با غرش بمبها درهم آمیخت.
در همین میان، فرمانده بندر، ناو سروان یدالله بایندر، در کنار سربازانش ایستاد. او با صدایی رسا گفت: «تا آخرین قطره خون باید مقاومت کنیم». این جمله تنها یک دستور نظامی نبود؛ بلکه یادآور سوگندی بود بر پاسداری از خاک ایران.
با این حال، بایندر خوب میدانست که نیروهای اندک او شانسی در برابر ارتش سرخ ندارند. اما ترک خاک وطن نیز برای او معنایی نداشت. او و یارانش تا آخرین لحظه جنگیدند و جانشان را تقدیم میهن کردند و نام بایندر در تاریخ ایران ماندگار شد، اما نه فقط بهعنوان یک فرمانده، بلکه بهعنوان نمادی از وفاداری و عشق به وطن.
نامهایی که با خون بر تاریخ حک شدند
روایت رشادت فقط به انزلی محدود نبود. در مرز نخجوان نیز سه سرباز ایرانی به نامهای "محمد راثی هاشمی، عبدالله شهریاری و ملک محمدی" برخلاف دستور رسمی عدم مقاومت، سلاح بر زمین نگذاشتند. آنها تا آخرین فشنگ جنگیدند و توانستند ارتش سرخ را که تا بن دندان مسلح بود، ۴۸ ساعت پشت مرز نگه دارند. تنها سه نفر در برابر یک ارتش! همین تصویر کافی بود تا نسلهای بعد به یادآورند آنچه در رگهای سربازان این سرزمین جریان دارد روحیه مقاومت و ایثار است.
در جنوب کشور نیز دریادار غلامعلی بایندر، بنیانگذار نیروی دریایی مدرن ایران، در بندر خرمشهر، حین دفاع از وطن در مقابل نیروهای انگلیسی به شهادت رسید. او و برادرش در دو سوی کشور همراه با دیگر رزمندگان در جای جای وطن ایستادند و اجازه ندادند مرزهای ایران بیدفاع تسلیم شود.
تسلیم پس از دلاوریها
اما قهرمانیهای این روزها دیری نپایید و تنها سه روز بعد، در ششم شهریور ۱۳۲۰، در حالیکه هزاران سرباز ایرانی در نقاط مختلف کشور تا پای جان جنگیده بودند، دولت وقت زیر فشار سهمگین نظامی و سیاسی ناچار شد دستور توقف مقاومت را صادر کند. چند روز بعد، محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، آتشبس را پذیرفت و شرایط تحمیلی متفقین را امضا کرد. ایران که خواسته بود بیطرف بماند، در کمتر از یک هفته به اشغال کامل درآمد و به گذرگاهی برای پیروزی متفقین بدل شد.
بی طرفی، بی معنا
شاید سوال شما هم چنین باشد که چرا با وجود اعلام بیطرفی، ایران اشغال شد؟ پاسخ روشن است. برای قدرتهای جهانی، بیطرفی ایران هیچ ارزشی نداشت. موقعیت جغرافیایی ایران شاه راهی حیاتی برای رساندن تجهیزات به شوروی بود؛ راهآهن سراسری، بنادر شمال و جنوب و منابع نفتی، همه ایران را به نقطهای استراتژیک بدل کرده بود. افزون بر این، نزدیکی رضاشاه به آلمان و حضور مهندسان آلمانی در پروژههای صنعتی، متفقین را نگران کرده بود. به همین دلیل، در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ (سوم شهریور ۱۳۲۰)، نیروهای شوروی از شمال و ارتش بریتانیا از جنوب وارد ایران شدند. شهرها یکی پس از دیگری سقوط کردند. رضاشاه کشور را ترک کرد و پسرش به تخت نشست.
این کاریکاتورِ نشریه انگلیسی Punch در شهر لندن هست که در ۳ دسامبر ۱۹۴۵ چاپ شده است. در توضیح کاریکاتور نوشته شده اشت " گربهای که میخواست تنها باشد " در این کاریکاتور شیر نماد بریتانیا و خرس نماد شوروی و عقاب نمادی از آلمان نازی است
میهمانخانهای به نام ایران
اما در دل همان روزهای سیاه و در میان روزهای تلخ اشغال، ایران بار دیگر صحنهای منحصر به فرد در دل تاریخ رقم زد. در سال ۱۹۴۲، بیش از ۱۱۶ هزار لهستانی که از شوروی گریخته بودند، پناه خود را در ایران یافتند. بندر انزلی، همان جایی که روزی زیر بمباران شوروی لرزیده بود و در میان چنگالهای شوروی اشغال بود، این بار دروازه امید لهستانیان شد. مردم ایران، با وجود قحطی و تنگدستی، آغوش خود را گشودند. کمپهای موقت در تهران و دیگر شهرها ساخته شد. مدارس لهستانی تأسیس گردید. در اصفهان، حضور چشمگیر کودکان یتیم لهستانی چنان پررنگ بود که شهر لقب "شهر کودکان لهستانی" گرفت. این همدلی تصویری ماندگار از مهماننوازی ایرانیان در میانه جنگ جهانی دوم و حتی در سختترین شرایط بهجا گذاشت.
سایه متفقین بر ایران
ثمره حضور متفقین در ایران چیزی جز فشاری سنگین بر دوش مردم نبود. اقتصاد کشور فروپاشید. قحطی و کمبود، سفرههای مردم را خالی کرد. زیرساختها فرسوده شدند و بیمارستانها با کمبود شدید روبهرو بودند.
زندگی روزمره به سختترین شکل ادامه یافت، اما مردم ایران با صبوری و همدلی، چراغ خانهها را روشن نگه داشتند. همسایهها به کمک هم شتافتند و خانوادهها با تحمل سختیها تلاش کردند امید را زنده نگه دارند تا روزی فرا رسد که ایران دیگر بازیچه نیروهای غربی نشود و دیگر هیچگاه طعم اشغال را نچشد.
درسهای تاریخ
شهریور ۱۳۲۰ تنها فصل تلخ اشغال و تسلیم نبود؛ بلکه روایت روزهای شجاعت و انسانیت بود. سربازانی که تا آخرین قطره خون جنگیدند، فرماندهانی که جانشان را فدای وطن کردند، و مردمی که در اوج کمبود، آغوش خود را به روی پناهجویان باز کردند، همگی نشان دادند که ایران سرزمینی است با ریشههای از جنس مقاومت و مهربانی.
بازخوانی این فصل تاریخی امروز هم برای ما معنا دارد. ملتی که توانست در سختترین شرایط تاریخ با وحدت و استقامت دوام بیاورد، امروز نیز میتواند در برابر چالشهای بزرگ بایستد. بزرگی یک ملت نه در سلاحها، بلکه در شجاعت، همبستگی و انسانیت مردمانش است.
دیدگاهتان را بنویسید